اولا درباره ء هرمنوتیک باید گفت پیش زمینهء فکری هر رائ و نظر را هرمنوتیک نامیده اند ودراینجا هم به همین معنا آورده شده،ولی آن رائ ونظر که می خواهیم به آن بپردازیم همین قانون انعکاس صدا ویا اکو است که بر طبق آن آمده اند زندگی نوع بشر را درجهان هستی بازتابی از افکار واعمال خودش دانسته اند وریشهء این امر بر می گردد به مذهب پروسستان در دین مسیحی که جهان را مکانیسمی می داند که خود به خود به فعالیت خود ادامه می دهد وآفرینندهء آن پس از خلق آن خود را موظف به چند وچون ادارهء آن نمیداند.ودلیل ذکر این موضوع نه توهین به مقدسات مسیحی است ونه هیچکس دیگر بلکه این موضوع را عرض کردم در باب کتابهای انگزشی موجود در بازار کتاب که در مورد مثبت نگری قائل به این هستند که کسی غیر ازخودت نیست که خودت را نجات بدهد ومنتظر کسی دیگر نباش وزندگی ات را خودت بساز.
ریشهء اینکه گفته می شود با تکرار وتلقین به خود می توانید یک فکر مثبت را به صورت ملکه ء اخلاقی خود در آورید به این بر می گردد که قرآن فرموده؛ما آدمی را جاهل وستمکار آفریدیم،یا به عبارتی بنا به دیدگاههای روانشناسی غربی،انسان در بدو تولد وسالهای آغازین زندگی است که تربیت می شود باینکه در آینده چه می خواهد بشود و همین موضوع دلیلی است باینکه با تلقین به خود آنی بشوید که می خواهید وبا تصحیح افکارتان از تلهء کودکی که بی اعتنایی والدین ویا بهتر بگویم کم توجهی به تربیت فرزندان توسط والدین بوده وجود آدمی برهد.
سیاسیونی از جمله ماکیاولی و...بر این اعتقادند که الف الفبای سیاست به این معناست که یک سیاستمدار آنچه را که نمی خواهد عمل کند می گوید و آنچه که می گوید عمل نمیکند وبه تجربهء شخصی نشانداده شده که تمام شعائر سیاسی تنها در حد حرف باقی مانده وبنا به گفتهء سعدی که می گوید خداوند جهان را از طبایع متضاد آفرید ،سیاسیون پس از رسیدن به قدرت عملکردشان درست در راستای بر اندازی شعارهائیست که داده اند در جوامع تحت سلطه.
روانشناسان بحثی دارند مبنی بر اینکه اگر هنجارهای فردی بالاتر از هنجارهای اجتماعی باشد افراد اجتماع تصور می کنند آن شخص دیوانه است در حالی که چنین نیست،به عنوان مثال ؛اگر در جامعه ای دزدی ومال مردم خوردن رواج داشته باشد وشخصی ثروت کثیری گرفته از طلا ویا اسکناس پربهاء پیدا کند وآن را به صاحب اصلی اش برگرداند همهء آن جامعه او را ساده لوح می پندارند در حالی که چنین نیست واو امین می باشد ودر صدر اسلام در حجاز قتل و غارت بیداد می کرده و نمونه ای از مجموع رفتار حضرتش این گونه بوده است که در وصف نیکو اخلاقی او در تاریخ آمده؛ هروقت آن حضرت و اصحابش در حال رفت و آمد در معابر شهر بودند مردی بر روی آنها خاکروبه می ریخت و آن حضرت چیزی نمی گفت تا اینکه مدتی آن مرد مریض شد و حضرت دلیل نیامدن او را جویا شد وفهمید که مریض شده و با اصحاب خود به دیدنش رفت و آن مرد از دیدن این همه کرامت حضرتش به اسلام گروید. بنا بر این سنگ زدن به او ودیوانه خواندش توسط ابوسفیان وتشویق کودکان به این امر چیزی نبوده جز کم فهمی خود ایشان نه پیامبر اسلام.