این کتاب گویا را باید خط به خط شنید چرا که ارزش شنیدن ویا خواندن را دارا می باشد.
با ترس ها برخورد کنید واز آن فرار نکنید،بایستید واز دویدن خوداری کنید(منظور ورزش کردن نیست بلکه بازنگری به زندگی است).
حقیقت دادنی یا گرفتنی نیست،بلکه از قلب بیمار میجوشد نه دهان درمانگر،آرزوهای غیر واقعی را فراموش کنید.
درمانگر ما را از فرار از واقعیت وجودیمان متوقف می کند،بنابر این از اضطرابمان جلوگیری می شود.
همه افراد گرفتاریهای خاص خود دارند ولی درمانگر ما را با خودمان آشتی می دهد.
شفا فقط وقتی اتفاق می افتد که ما خود را پذیرفته باشیم،وگام اول برای این کار اینست که مشکلات خودمان را بپذیریم.اگر واقعیت را در زندگی قبول نکنیم،شکست حتمی است،شاید شکست ما در زندگی از باورهای غلطمان است وبه همین منظور فرافکنی می کنیم.
حقیقت شما را شفا می دهد ولی در ابتدا به سختی زجرتان می دهد.
وقتی از درون شکسته می شویم این توهمات ما است که می شکند نه خود ما وحقیقت ظاهر می شود،چرا که حقیقت هیچوقت نمی شکند.
زورگویی نشانهء ترسو بودن فرد است.
از درمانگر چی می آموزیم؟حقیقت را،چگونه می پذیریم؟با پذیرش آن،آموزگار ما کیست؟ همین لحظه